این انگشت‌ها دنیا را تکان می‌دهند!
این انگشت‌ها دنیا را تکان می‌دهند!

ندای استان:با دست‌های ظریفش نقطه می‌زند و می‌نویسد و واژه‌های رنگی را ردیف می‌کند. خط به خط با انگیزه و به زیبایی پیش می‌رود و ذهن و روح و قلبش را روی کاغذ می‌آورد. این انگشت‌ها با همین نقطه‌های کوچک می‌توانند دنیا را تکان دهند حالا که عشق چاشنی این تلاش خستگی ناپذیر شده است..

به گزارش ندای استان،بیش از دویست سال از روزگار «لوئی بریل» می‌گذرد و همچنان اختراع شگفت‌انگیز این کودک نابینای فرانسوی روشنی‌بخش دنیای خاموش نابینایان است. بریل در زمانه ای که آموزش نابینایان جایگاهی بین مسائل عمومی نداشت کاری کرد که هنوز پس از دو قرن نابینایان در سراسر جهان علم آموزی و حضور در عرصه های علمی را مدیون همت او هستند.

به گزارش ایسنا، بنا بر آمارهای سازمان بهداشت جهانی حدود ۴۵ میلیون نابینا در سراسر جهان زندگی می کنند. از این تعداد بر اساس آمارهای متفاوت ایران نیز قریب به ۱۸۹هزار نابینا دارد.

به مناسبت روز جهانی خط بریل پای صحبت های یکی از همین روشن دلانی نشسته‌ایم که به یاری صفحات اعجاب انگیز خط بریل توانسته پله های ترقی را طی نماید. با او از بریل، تحصیلات، مشکلات یک نابینا در فعالیت های اجتماعی و روزگاری که بر او رفته صحبت کردیم. با ایسنا همراه باشید…

پله پله با بریل

«رقیه رستم جبری» به گفته مادرش به دلیل قصور پزشکی از بدو تولد نابینا شد و سال‌های کودکی را با رنج و امید به برگشت بینایی اش سپری کرد. مادرش با حس عجیبی درباره آن روزها توضیح می‌دهد: «پاییز ۱۳۷۶ زمانی که سنّ بارداری من ۶ ماه و نیم بود، رقیه با وزن ۹۰۰ گرم به دنیا آمد. چون نارس بود، همان لحظه او را در دستگاه گذاشتند و من نزدیک به ۱ ماه بچّه را ندیدم.

نمی‌گذاشتند ببینمش و شبانه روز در بیمارستان علی اصغر کودکان نشسته بودم. از صبح تا غروب که می‌گفتند کسی در راهرو بیمارستان نماند و بیرونمان می‌کردند. هر روز صبح که می‌رفتم و از حال دخترم می‌پرسیدم، می‌گفتند اصلاً حالش خوب نیست و تنفسش مشکل دارد. معلوم نیست زنده بماند یا نه. هر چه التماس و خواهش می‌کردم که بتوانم ببینمش می‌گفتند نمی‌شو  وضعیّت خوبی ندارد.

نزدیک یک ماه شده بود. یک روز که رفتم بیمارستان، به من گفتند منتظر باش اگر دکتر امد و چک کرد و اجازه داد شاید بتوانی دخترت را ببینی… حالا بعد از ۱ ماه که شبانه روز التماس خدا و اهل بیت کرده و نذر کرده بودم، گذاشتند دخترم را از پشت شیشه ببینم. دختری با وزن ۹۰۰ گرم و کلّی سرم در دست و پایش. حتّی به سرش هم سرم وصل کرده بودند. تا دیدمش فقط گریه کردم؛ حتّی به شوخی پرستار بخش او را روی کف دستش گذاشت و به حالت چرخشی حرکت داد. گفتم: این کار را نکن می افتد. گفت چیزیش نمیشه نگران نباش و سریع گذاشتش توی دستگاه. بعد خندید و گفت: از عروسک هم کوچیکتره….»

مادر در ادامه داستان روزهای بعد از تولد رقیه را تعریف می‌کند: «رقیه ۳۹ روز بود که تو بیمارستان بود. دکتر گفت فردا اگر شرایطش همینطور باشد، ترخیص می‌شود و می‌توان او را به خانه ببری. خیلی خوشحال شدم. رفتم خانه به شوهرم اطّلاع دادم و وسایل دخترم رو آماده کردم تا فردا صبح به بیمارستان بروم. دقیقاً ۴۰ روز شده بود که دخترم در بیمارستان بستری بود.

صبح زود به بیمارستان رفتم؛ ولی تا دکتر امد نزدیک ظهر بود. دکتر برگه ی ترخیص دخترم را امضا کرد و آوردمش خانه. دکتر گفته بود باید او را در یک اتاق بگذاری و هیچ رفت و آمدی هم نباید اونجا باشد؛ حتیّ بوی غذا هم نباید به او برسد. چون بچّه نارس است و به مراقبت زیادی نیاز دارد، جایش باید گرم باشه مثل اینکه در رحم مادر است. هر یک ساعت باید ۱۰ قطره شیر به او بدهی و اگر نتوانست درست بخورد با قطره چکان… کار خیلی سختی بود. با توکّل به خدا رقیه را به خانه بردم و با کمک مادرم نگهداری‌اش می‌کردیم و نمی‌گذاشتم کسی وارد اتاق شود. اسم دخترم هم گذاشتم رقیه؛ چون نذر کرده بودم.

رقیه تقریباً ۴ ماهش شده بود. یه روز که بردمش درمانگاه واکسنش بزنم، دکتر معاینه اش کرد مبادا تب داشته باشد. بهم گفت بردین چشماشو معاینه کنین؟ گفتم نه. چرا مگه چیزی شده؟ دکتر درمانگاه گفت: نگران نشو؛ ولی حتماً برای چکاپ ببرش. ظهر که باباش اومد بهش گفتم؛ ولی نگران و بیقرار هم بودم. عصر رفتیم دکتر. اون موقع دکتر پویان بهترین دکتر بوشهر بود. دکتر تا چشمش را چک کرد، گفت فوراً باید بری شیراز چون چشمش مشکل داره. فقط به دکتر نگاه میکردم و گریه. باورم نمیشد که چشم‌های دخترم مشکل دارد. فردای آن روز همسرم مرخصی گرفت و رفتیم شیراز. دکتر بعد از معاینه گفت: بله دختر شما چشمش مشکل داره و دید نداره. دنیا روی سرم خراب شد.

دختر من، دختری که بعد از ۴۰ روز سختی کشیدن در بیمارستان و مراقبتهای سختی که در خانه انجام داده بودم حالا میگفتند نابیناست. نمیتوانستم قبول کنم دخترم نابینا باشد. بعد از کلیّ سختی و دوندگی که در شیراز و تهران کشیدیم، گفتن بله هر دو چشمش نابیناست. به خاطر اینکه بعد از تولّد اکسیژن مستقیم بهش دادن رشد نوزاد کم بوده و روی چشمش اثر گذاشته. باید همان موقع چشمانش را می‌بستند و کمپرس یخ می‌گذاشتند.

این کار باید زیر نظر چشم‌پزشک انجام میشد؛ ولی متأسّفانه در بوشهر این کار را نکرده بودند. دکتر گفت هفته ی بعد هم بیایید تا یک بررسی دیگر انجام دهیم. برگشتیم ولی حال و روز خوبی نداشتیم. باباش همش میگفت توکّل به خدا همه چیز درست میشه؛ ولی اصلاً نمیتونستن قبول کنم که دخترم نابیناست. رفتم پیش خانم دکتر و به او گفتم: چرا مراقبت نکردین؟ چرا ۴۰ روز اکسیژن مستقیم بهش دادین؟ یک کلمه گفت مشکل تنفّسی داشته و دیگر جوابی نبود که چرا هر روز دکتر چشم‌پزشک بالای سرش نبوده و چرا کمپرس یخ نگذاشته‌اید؟ و خیلی‌ چراهای دیگر ولی هیچ جوابی نداشت…»

مادر ادامه می‌دهد: «بعد از مدّتی خانم دکتر از ایران رفت. بله؛ خانم دکتر رفت آمریکا ادامه تحصیل داد و ازدواج کرد و زندگی تشکیل داد. دختر من هم به خاطر سهل انگاری‌های صورت گرفته برای همیشه نابینا شد. هفته ای که ۷ روز بود، ۴ روزش را در مطب‌های دکتر و بیمارستان‌های تهران برای درمان می‌رفتیم. هر روز یک چیزی می‌گفتند. همسرم هم مجبور بود مرخصی بگیرد با چه زحمتی می‌رفتیم تهران. در تهران هیچ جا نداشتیم. بنابراین، می‌رفتیم هتل. هر بار که می‌رفتیم رقیه باید در اتاق عمل زیر بیهوشی میرفت تا چشمش معاینه شود.» بعد می‌گوید ما با این گرفتاری‌ها و سختی‌ها رقیه را از آب و گل درآوردیم.

رقیه در ۶ سالگی وارد دوره ابتدایی مدرسه ی بهارستان بوشهر می شود، همانجا زیر نظر معلمین آن مدرسه خط بریل را یاد می گیرید. رقیه لطف و تلاش های معلمش، آقای صداقت‌پور را در یادگیری خط بریل موثر می داند و به ایسنا می گوید: «این خط به دقّت بالایی نیاز دارد و شاید بعضی از دوستان به علّت اینکه نقاط را در حین نوشتن جا می اندازند، به مشکل برمی خورند. چون هر حرفی نقاط خاصّ خودش را دارد و چنانچه نقطه یا نقاطی کم یا افزوده شود، حرف عوض می شود.»

مادر رقیه اما از مشکلاتی چون نبود کتاب های درسی برای نابینایان می گوید: «وقتی رقیه را برای ثبت نام به مدرسه ی نمونه اتّحاد بردم، مدیر مدرسه به من گفت من با این دختر نابینا باید چه کار کنم؟ مدرسه ی نمونه که مثل مدارس عادّی نیست. به جز کتب درسی کتب کمک درسی هم دارند. گفتم شما ثبت نامش کنید بعداً خواهید دید به مشکلی برنمی‌خورد. من هم کنارش هستم و نمی‌گذارم به مشکلی در درس خواندن او پیش بیاید.»

از کمبود کاغذ بریل تا نبود منابع مطالعاتی

او ادامه می دهد: «بچّه های نابینا در دبستان کتاب‌های درسی را به طور کامل به خط بریل دارند، اما در دوران راهنمایی و دبیرستان فقط کتاب‌های اصلی مثل زبان، عربی، قرآن، فارسی، ریاضی را در اختیار دارند و بقیه ی کتابها به شکل صوتی است که رقیه صوتی نمی‌توانست درس بخواند، برای همین من خودم کتاب‌ها را برایش می خواندم و با هم نکته برداری می کردیم. حتّی کتب کمک درسی را هم خودم برایش می خواندم.»

مادر رقیه می‌گوید روزهای اوّل معلّم ها نمی دانستند چطور باید به رقیه آموزش بدهند و او چگونه باید جواب سوال ها را می داد. بعد ادامه می‌دهد: «من همیشه در مدرسه بودم و به آنها کمک می کردم و توضیح می دادم که چگونه باید دروس را به او انتقال دهند.۲۰ روز گذشت. از مدیر و ناظم گرفته تا معلّم ها و دانش آموزان فهمیدند که رقیه فقط نابیناست و از لحاظ استعداد و موارد دیگر با بچّه های عادّی فرقی ندارد.»

رقیه که حالا مدرک کارشناسی را در رشته روانشناسی گرفته است درباره چگونگی یادگیری خط بریل عنوان می‌کند: «بستگی به توانایی های فرد دارد. بعضی ها زودتر یاد می‌گیرند و برخی دیرتر. مشکلی که در یادگیری وجود دارد، کمبود کاغذ بریل است. زمانی که خودم دانش آموز بودم، با این مشکل مواجه بودم و الان هم ظاهرا هنوز این مشکل پابرجاست.»

«رقیه رستم جبری» که حافظ قرآن هم هست خطّ بریل را دارای کاربرد زیادی در زندگی نابینایان می داند و می‌گوید: «خواندن و نوشتن من با بریل انجام می شود، مثل مردم عادی که برای خواندن و نوشتن باید خطّ بینایی را بلد باشند. اگر یک فرد نابینا خطّ بریل را بلد نباشد، مثل کسی است که سواد ندارد. آدم هر چه قدر هم که برای خواندن و نوشتن از موبایل و لپ‌تاپ استفاده بکند، بالاخره یک جا نیاز پیدا می کند که بخواند و بنویسد.»

رقیه درباره مشکلاتی که در مسیر یادگیری بریل وجود دارد عنوان می‌کند: «متأسّفانه منابع مطالعاتی بریل کم است و بچه ها ناچار می شوند از منابع صوتی استفاده کنند. من به شخصه برای خواندن خیلی از مطالب از گوشی استفاده می کنم. به خاطر رواج کتب صوتی و الکترونیک و اتکای بیش از حد بچه ها به کتاب‌های صوتی، مهارت خواندن و نوشتن آنها به خط  بریل بسیار ضعیف است.»

نابینایان و مصائب زندگی اجتماعی

از «رقیه رستم جبری» پیرامون مشکلاتش در ترددهای داخل شهری و مناسب سازی معابر پرسیدیم. او معابر شهری را برای تردّد نابینایان مناسب نمی داند و می‌گوید: «موانعی که در پیاده روها قرار دارد در تردّد آنها خلل ایجاد می‌کند. جوب‌های آب در کنار خیابان تردّد را سخت می‌کند. ما حتّیٰ برای بیرون رفتن به همراه نیاز داریم که حتماً باید کسی همراهمان باشد. متاسفانه معابر و پیاده روها برای تردّد ما مناسب‌سازی نشده است.»

وی از وضعیت مناسب سازی محیط های اداری، پارک ها و سایر فضاهای عمومی گله مند است و تصریح می کند: «هر اداره ای که می‌خواهم بروم حتما چند پله دارد. این مشکلات در دانشگاه هم وجود داشت، من در طول ۴ سال تحصیلاتم در تا طبقه ۳ که کلاس داشتم همیشه از پله استفاده کردم. دوستان معلول دیگری بودند که از ویلچر استفاده می کردند، بارها اتفاق می افتاد به دلیل خرابی آسانسور دانشگاه از کلاس جا می ماندند .»

دردسری عظیم به نام حمل و نقل عمومی

از رقیه درباره مشکلاتش در جابجایی های شهری پرسیدیم. او می‌گوید ناچار است یا از تاکسی تلفنی استفاده کند یا به همراه مادرش رفت و آمد نماید. وی در این باره ادامه داد: «برای امتحانات دانشگاه باید به مرکز عالیشهر می رفتم. با مادرم تا سر خیابان می رفتم، از آنجا تاکسی می گرفتیم تا محلی که ایستگاه اتوبوس بود و منتظر می ماندیم تا خط اتوبوس دانشگاه برسد. معمولا موقع سوار شدن، راننده ها اهمیت چندانی به سوار شدن معلولین نمی دادند، مادرم کمک می کرد تا از چند پله اتوبوس بالا بروم، بارها اتفاق می افتاد که هنوز روی صندلی نشسته بودم که اتوبوس حرکت می کرد. یا اینکه موقع پیاده شدن یک دفعه درب اتوبوس بسته می شد و مادرم ناچارا صدا می زد آقای راننده کمی صبر کن تا دخترم را پیاده کنم.»

مادر رقیه با اشاره به اینکه او در طول چهار سال دانشگاه مسابقات قرآن هم شرکت می‌کرد و در مرحله ی شهرستان و استان مقام اول و دوم را کسب کرده، به ایسنا گفت: «رقیه حتّی به مرحله ی کشوری هم راه یافت؛ ولی به خاطر اینکه می‌گفتند نابیناست و کسی نیست همراهی‌اش کند نمی‌توانیم او را ببریم. خیلی پیگیر شدم؛ چون رقیه خیلی دوست داشت در این مسابقه شرکت کند و علاقه ی خاصّی به قرآن دارد. به آنها گفتم خودم همراهی‌اش میکنم. گفتند هزینه ی شما رو متقبّل نمی‌شوند. این حرف برای سال ۱۳۹۸ است که گفتند اگر سازمان مرکزی قبول کند می‌تونی هزینه ی هواپیما را تقبل کنی؟ بعد خبر دادند که برایمان مسئولیت دارد و اگر می‌پذیرند مادرش همراهی‌اش کند. در آخر هم نتیجه این شد که خبر دادند که نمی‌شود. رقیه باز هم از لحاظ روحی آسیب زیادی دید. حتّی به جایی رسید که لوح تقدیری که به او داده بودند را پاره کرد و گفت این لوح تقدیر را هم نمی‌خواهم.»

رقیه که این روزها خود را برای مقطع کارشناسی ارشد آماده می‌کند از سختی های فصل امتحانات خردادماه و مصیبت گرمای اتوبوس های خط دانشگاه عالیشهر می گوید: «گرمای زیاد باعث می شد دچار سردرد و در نتیجه درد در ناحیه چشم شوم. اما با وجود مشکلات مالی اما پدر و مادرم همیشه حامی من بوده اند و کمتر اجازه داده‌اند با وسایل نقلیه عمومی جابجا شوم.»

جهان پر رمز و راز نابینایان، پیچیدگی و ظرایف خاص خودش را دارد. نیاز آنها به مراقبت بیشتر و امکانات ویژه در حوزه عمومی نکته ای است که تا امروز توجه ای که باید را از طرف مسئولین نداشته است.

طیف وسیعی از امکانات پزشکی تا آموزشی و مناسب سازی گذرگاه ها و معابر و سیستم های حمل و نقل عمومی، نیاز این بخش از جامعه ماست اما متاسفانه هنوز با گذشت سال ها و مطرح شدن هزار باره مطالبات و مسائل این قشر این امر محقق نشده و مشکلات به قوت خود باقی است. امید که روزی برسد که بینا و نابینا در جامعه به یک اندازه از آسایش و رفاه برخوردار باشند و توان‌یابان برای یک پیاده‌روی ساده با هزار دردسر و مانع روبرو نباشند.