وقف در گردش کتاب، در گلزار شهدای خورموج
وقف در گردش کتاب، در گلزار شهدای خورموج

خبر استان:اینجا گلزار شهدای خورموج شهرستان دشتی از توابع استان بوشهر است؛ جایی که مهدی مهرانپور و فاطمه فرج‌زاده زن و شوهر بوشهری پنجشنبه‌ها کتاب‌هایشان را «وقف در گردش» می‌کنند.

خبر استان:میزها را کنار هم می‌گذارند و رویش پارچه‌ای می‌کشند. کتاب‌ها را به ترتیب روی میز می‌چینند. کارشان که تمام می‌شود دو نفری پشت میز می‌ایستند تا کارشان را شروع کنند. اولین نفر به میزها نزدیک می‌شود و در مورد کتاب‌ها می‌پرسد. زن زودتر از شوهرش شروع به صحبت می‌کند و در مورد کتاب‌ها توضیح می‌دهد و می‌گوید: «‌این کتاب زندگی شهید ابراهیم هادی است؛ شهیدی که کتابش بسیار پرمخاطب بوده و زندگی جالبی داشته است.»

توضیحاتش تمام می‌شود و بعد کتاب را به مرد می‌دهد. مرد می‌خواهد پول بدهد که زن و شوهر با هم می‌گویند نه و بعد هم می‌خندند و توضیح می‌دهند که کتاب‌هایشان پولی نیست.

اینجا گلزار شهدای خورموج شهرستان دشتی از توابع استان بوشهر است؛ جایی که مهدی مهرانپور و فاطمه فرج‌زاده زن و شوهر بوشهری پنجشنبه‌ها کتاب‌هایشان را «وقف در گردش» می‌کنند. می‌پرسم چرا این کار را انجام می‌دهید؟ زن به شوهرش نگاه می‌کند و می‌گوید: «تعدادی از کتاب‌ها برای خودمان است و بخشی دیگر از آنها برای یک خیر.»

کنجکاو می‌شوم می‌خواهم که از این خیر برایم بگوید: «یک بار در فضای مجازی کانالی را دیدم از خانمی که کتاب‌هایی را می‌خرید و برای استفاده یا همان وقف در گردش در اختیار دیگران می‌گذاشت. توانستم با این خانم که تبریزی هم هست ارتباط برقرار کنم و از طریق ایشان کتاب‌ها را به اینجا برسانیم و در اختیار مردم بگذاریم. وقف در گردش هم یعنی اینکه کتاب‌ها را به امانت می‌دهیم و هفته بعد کتاب‌ها بعد از خوانده شدن به همین محل برگردانده می‌شود.» اسم این خیر کتاب را که می‌پرسم می‌گوید: «اسمش را نمی‌دانیم. می‌خواهند گمنام بمانند برای همین هیچ وقت اصرار نکردیم که اسم‌شان را بپرسیم.»

در حال حرف زدن هستیم که دور‌و‌بر میزشان شلوغ می‌شود. با هم بلند می‌شوند که جواب مردم را بدهند. هر کدام‌شان در مورد کتاب‌ها با‌حوصله صحبت می‌کنند. می‌پرسم: «‌خودتان کتاب‌ها را می‌خوانید که اینقدر در موردش خوب حرف می‌زنید؟»  مرد می‌گوید: «بله. تقریبا همه کتاب‌ها را خوانده‌ایم تا بتوانیم اطلاعات مناسبی را به مردم بدهیم.»

مرد همسرش را نگاه می‌کند و می‌گوید: «‌همه این کارها را همسرم انجام می‌دهد. خیلی تلاش کرد تا بتوانیم این کار خیر را ادامه دهیم. کارمان را با پنج جلد کتاب شروع کردیم. اما الان تعداد کتاب‌ها بیشتر شده است. با کمک ارشاد خورموج توانستیم کارمان را گسترش دهیم.» زن کتاب‌ها را به دست مردم می‌دهد و در جواب سوالم که می‌پرسم چرا شهید ابراهیم هادی را انتخاب کردید؟ می‌گوید: «شهید هادی برای من شهید خاصی است و دلم می‌خواست همه این شهید را بشناسند. برای همین با کتاب‌های این شهید شروع کردیم و خدا را شکر بازخوردهای خیلی خوبی از این مساله گرفتیم. نکته دیگر اینکه برادر همسرم و عموی خودم هم شهید هستند. ما در زندگی‌مان همیشه به این سه شهید متوسل شده‌ایم. همین کار را هم که شروع کردیم با توسل به این سه شهید بود و همه در آن ابتدا می‌گفتند موفق نمی‌شویم ولی ما توانستیم این کار را به نتیجه برسانیم. خیلی از افرادی که پنجشنبه‌ها به این گلزار شهدا می‌آیند دیگر مشتری ثابت این کتاب‌ها شده‌اند و هر پنجشنبه می‌آیند تا کتاب‌های جدیدمان را ببینند و با خودشان هم افراد جدید می‌آورند.»

از قیمت و فروش کتاب‌ها می‌پرسم و می‌گوید: «کتاب‌ها وقف در گردش است اما گاهی برخی افراد دلشان می‌خواهد پولی بدهند برای همین از قیمت روی جلد کتاب، کمتر می‌گیریم.»

در حال صحبت هستیم که چند بچه به میز نزدیک می‌شوند. دست و صورت‌شان خاکی است. زن عذرخواهی می‌کند و به سمت بچه‌ها می‌رود و در آغوش‌شان می‌کشد و بعد دست‌شان را می‌گیرد و به پشت میز می‌آورد.

از مرد در مورد بچه‌ها می‌پرسم که می‌گوید: «این سه نفر بچه‌کار هستند و عاشق کتاب. روز اولی که برای این کتاب‌ها به این گلزار شهدا آمدیم، برای بچه‌ها کتاب نداشتیم. این سه نفر هر هفته می‌آمدند و کتاب‌ها را نگاه می‌کردند. به تازگی با کمک همسرم توانستیم کتاب برای بچه‌ها هم بیاوریم و به خوبی هم استقبال کردند. البته کتاب‌هایی که برای بچه‌ها داریم دست دوم است. هنوز نتوانسته‌ایم کتاب‌های نو برایشان بگیریم. اما امیدوارم در آینده‌ای نزدیک بتوانیم کتاب‌های نو به بچه‌ها بدهیم.» زن لبه جدول نشسته است و از روی یک کتاب برای بچه‌ها می‌خواند و بچه‌ها دورش نشسته‌اند و نگاه‌شان را از زن نمی‌گیرند. غروب شده است و گلزار شهدا کم کم خلوت می‌شود اما دور میز همچنان عده‌ای ایستاده‌اند و کتاب‌ها را نگاه می‌کنند…

 

 

منبع:فرهیختگان