خبر استان:حاضر به زندگی در این کلبه نیست. پس از ۵۵ سال زندگی در غار، ماموران اداره آمار، او را در غار پیدا کرده و مرد جنگلی نیز سرشماری شد.

به گزارش خبر استان،عزیز ۷۵ ساله به خاطر شکست در عشق، سر به کوه گذاشت و دیگر به روستا بازنگشت. مرد غارنشین درباره داستان زندگی‌اش می‌گوید: هفت ساله بودم که مادرم فوت کرد. چهار سال بعد هم پدرم فوت کرد و مکتب را رها کردم و مشغول کار شدم تا این‌که شکست عشق مرا غار‌نشین کرد.

درباره دلیل شکست عشق او دو روایت وجود دارد؛ خود عزیز می‌گوید: ۲۰ ساله بودم که عاشق دختری به نام نگار شدم. هر روز در مسیر او می‌نشستم. نگار بسیار زیبا بود و هر کسی او را می‌دید عاشقش می‌شد. من اگر یک روز نگار را نمی‌دیدم دیوانه می‌شدم. او هر روز با اسبش به کنار چشمه می‌آمد به همین خاطر من هم در کنار چشمه منتظرش می‌ماندم. یک‌بار به خواستگاری نگار رفتم، اما چون پدر و مادر نداشتم، او را به من ندادند. نگار یک روز از روی اسب افتاد و مرد. بعد از مرگ «نگار» زندگی در روستا برایم خیلی سخت بود؛ به همین خاطر بی‌هدف به طرف جنگل رفتم. پس از چند روز سرگردانی غار کوچکی را پیدا کرده و تصمیم گرفتم در آنجا زندگی کنم.

اما اهالی داستان دیگری را تعریف می‌کنند و معتقدند، پدر نگار کدخدای روستا بوده و نمی خواسته دخترش را به عزیز بدهد، به همین خاطر او را به عقد مرد دیگری درآورده و به دروغ به عزیز گفته که دخترش فوت کرده است.

عزیز سواد خواندن و نوشتن دارد و تا کلاس پنجم درس خوانده است. حافظه‌ای قوی دارد و گاهی برای نگار شعر می‌نویسد. «نگار نازنینم مست و طناز/ به سوی من بیا باز» این بیتی است که در وصف نگار سروده و آن را زمزمه می کند.

او به زندگی در غار عادت کرده و علاقه به بازگشت به روستا ندارد. پیرمرد از ماشین و موتور می‌ترسد و با دیدن آنها به سمت جنگل فرار می کند. روستائیان می‌گویند یک بار با موتور در جاده جنگلی تصادف کرده و این حادثه باعث وحشت او از ماشین و موتور شده است.

عزیز درباره غذای خود می‌گوید: «از غذای گرم بدم می‌آید و میوه درختان و ماست می‌خورم. عاشق نوشابه هستم و مردم روستا به من نوشابه و ماست می‌دهند. به این زندگی عادت کرده‌ام و نمی‌خواهم دیگر به روستا برگردم. روزها در جنگل می‌گردم و ظهرها مقابل غار زیر آفتاب می‌خوابم. با حیوانات جنگل دوست هستم و از آنها نمی‌ترسم. اهالی روستا به من لباس داده‌اند تا سرما نخورم.»

عزیز ۲۰ سال قبل تصادف کرد و اهالی وقتی وضعیتش را دیدند او را به درمانگاه بردند که در آنجا پرستاران وی را حمام کردند. بعد از آن دیگر به حمام نرفت. مرد جنگلی درباره شستن خود اظهار کرد: گاهی در رودخانه خودم را می‌شورم. اما چون همیشه زیر آفتاب هستم بیمار و کثیف نمی‌شوم.

طی سال‌های اخیر مسئولان شهر فومن و اهالی به او کمک کرده و مراقبش هستند، اما عزیز غده‌ای بزرگ در گردنش دارد که سال‌هاست این مهمان ناخوانده را تحمل می‌کند. تنها آرزوی او داشتن یک تفنگ سر‌پر است و می‌گوید: اگر تفنگ سر‌پر داشته باشم، با آن به کسی شلیک نمی‌کنم.

دو انگشت او قطع شده است. خودش می‌گوید، با تبر قصد قطع کردن شاخه‌ای را داشته که به اشتباه دو انگشتش را قطع کرده است.

حال با گذشت ۵۵ سال غارنشینی عزیز، مشخصات او در سرشماری امسال ثبت شد و می‌تواند برای گرفتن شناسنامه و کارت ملی اقدام کند.

 

منبع:جام جم

Visited 1 times, 1 visit(s) today