ندای استان:معلم پای به همان کلاس می‌گذارد اما اشک امانش نمی‌دهد و به جای آن جوان خوش قامت دیروز پیرمردی عصازنان وارد کلاس می‌شود. رد پای زمان بر چهره‌های معلم و دانش آموزانش چه‌ها که نکرده است. مثل همان روزها دفتر حضور و غیاب را می‌گشاید تا زمان به عقب برگردد و روزها هی ورق بخورد تا به سال ۱۳۵۱ برسیم.

به گزارش ندای استان،حسن عمادی معلمی‌اش را پنجاه سال پیش از روستای چم شهاب آغاز کرد  و چه خوب توانست  خود را در حافظه دانش آموزانش و اهالی روستا ماندگار کند و در همه این سال‌ها روابطش را با مردمان پاک و بی آلایش روستا حفظ نماید. امروز دانش آموزان قدرشناس دیروزش او را به همان کلاس پنجاه سال پیش بردند تا بار دیگر دست ادب بر زانو گذاشته و پای تدریسش بنشینند.

معلم پای به همان کلاس می‌گذارد اما اشک امانش نمی‌دهد و به جای آن جوان خوش قامت دیروز پیرمردی عصازنان  وارد کلاس می‌شود. رد پای زمان بر چهره‌های معلم و دانش آموزانش چه‌ها که نکرده است. مثل همان روزها دفتر حضور و غیاب را می‌گشاید تا زمان به عقب برگردد و روزها هی ورق بخورد تا به سال ۱۳۵۱ برسیم.

آری حسن عمادی به میان دانش آموزان پنجاه سال پیش خود برگشته بود تا خاطراتی زیبا را رقم بزند.
با دست‌های پر واژه آمده بود. با کلماتی سرشار از عشق  و دوستی و با نگاهی که ارمغانی از محبت داشت. دانش آموزانش که حالا به مرز ۶۰ سالگی رسیده‌اند حتی رنگ موتورسیکلتش را به یاد داشتند.

همه از حکایتی دم می‌زدند که در پنجاه سال پیش اتفاق افتاده بود. بارانی سیل آسا دره و دشت را پوشانده بود اما معلم جوان سر ایستادن نداشت. دلتنگ دانش آموزانش  بود. صبح زود در حالی که بارانی شلاقی همه راه‌ها را بر رویش مسدود کرده بود مثل همیشه از  گناوه به روستای چم شهاب رهسپار می‌شود.  رودخانه فصلی لب به کف آورده بود و غرش کنان هر لحظه بالاتر می‌آمد  و به پیش می‌رفت. معلم جوان سر برگشت ندارد موتورسیکلت را پشت رودخانه فصلی رها می‌کند و با پای برهنه اما استوار به راه می زند. به مدرسه که می‌رسد لباس‌های خیسش را در دفتر آموزشگاه به میخی آویزان می‌کند و با تعویض لباس به کلاس می‌رود. سه روز بعد به سراغ موتورسیکلت رها شده در بیابان می‌رود.

این حکایت معلم عاشقی است که در سخت‌ترین شرایط خود را به کلاس و دانش آموزان می‌رساند و حالا بعد از پنجاه سال این دانش آموزان آمده‌اند تا قدردان تلاش‌های معلمشان باشند.

سال ۱۳۵۱ هست فوروارد جوان و  تیزپا و جنگنده فوتبال گناوه با موهای شلالش  و قامت رعنایش راهی روستای چم شهاب می‌شود و آنچنان دل به خدمت و دوستی با مردم روستا و دانش آموزان می‌بندد که بعد از پنجاه سال در حافظه مردم و به ویژه دانش آموزانش  ثبت می‌شود.

و امروز بعد از پنجاه سال با ماشین پراید رنگ و رو رفته‌اش وارد مدرسه قدیمی و متروکه روستا می‌شود تا باکمک عصا از ماشین پیاده شود.عصا زنان به طرف کلاس درس می‌آید. دانش آموزان خردسال دیروز و میان‌سالان امروزش به استقبالش می‌روند زیر بازویش را می‌گیرند تا از پله‌ها بالا بیاید.

آیا او همان فوتبالیست تیزپای و جنگنده  دهه چهل و پنجاه گناوه هست. حکایت انسان‌های عاشق و مردم دوست تمام شدنی نیست و جوانمردی و خصلت‌های نیک عمادی پای بنده را هم به این مراسم کشاند چرا که در سال ۶۰ که اولین سال معلمی‌ام در روستا بود حسن عمادی معلم راهنمایی مدارس روستاها بود و در آن سال‌ها درس‌هایی از انسانیت و جوانمردی از ایشان آموختم تا امروز من هم به شاگردی عمادی افتخار کنم و مثل دیگر دانش آموزان در کلاس خاطراتش جایی داشته باشم.

Visited 2 times, 1 visit(s) today
  • منبع خبر : فارس