خبر استان:امت شهید پرور بادوله توجه فرمایید! فردا رأس ساعت هشت صبح جسد شهید توپال از جلو مسجد تشییع می گردد. جهت تشییع جنازه شهید حضور بهم رسانید.
خبر استان:محمد شاکرصفت یکی از همرزمان شهید حسن توپال می گوید: با همه سختی ها، دوره آموزشی پادگان غدیر اصفهان را تمام کردیم و راهی منطقه جنگی جنوب شدیم.
مقصد اهواز، پادگان شهید بهشتی؛ آنجا در قالب دو تیپ سازماندهی شدیم تیپ شهید دستغیب و تیپ ۲۲ بهمن. ما بچه های بوشهر در گردانی به فرماندهی شریف عراقی از بچه های شیراز و گروهانی به فرماندهی شهید علیرضا ماهینی از همرزمان شهید دکتر چمران که بچه بوشهر بود افتادیم. حضور ما مصادف شد با حمله همه جانبه عراق برای تصرف شهر بستان که به تازگی به دست رزمندگان اسلام افتاده بود. شب پس از برگزاری مراسم دعا توسط مداح اهل بیت شهید حاج شیر علی سلطانی به خط مقدم اعزام شدیم.
اولین بار حضور ما در جنگ بود. تنگه چزابه، خاکریزی ماسه ای بدون سنگر که شاید به تازگی احداث شده بود. ما در کنار تیپ امام حسین (ع) و تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بودیم. آتشبارهای عراقی روی سر بچه ها در وسعت جغرافیای محدود تنگه چزابه آتش بی سابقه ای می ریختند .
انگار آسمان چزابه بارانی بود اما نه آب بلکه انواع گلوله های اهدایی دول شرق و غرب که با دلارهای نفتی کشورهای مرتجع منطقه خریداری شده بود. به دستور فرمانده دسته مان آزاده سر افراز عبدرسول عابدی در خاکریز آرایش نظامی گرفتیم. درگیری ها شروع شد. تبادل آتش دقیقه ای امان نمی داد. آنقدر غرق درگیری بودیم که لحظات مثل برق می گذشتند.
راه تدارکاتی ما جاده آسفالته ای بود که از بستان به سمت العماره می رفت که زیر تیر مستقیم تانک ها و ادوات دشمن بود. خبری از مهمات و آذوقه نبود. اصلا” به غیر از یک خودرو نفربر خبری از ماشین در محور ما نبود. هرلحظه صدای الله اکبر بچه ها خبر از شهادت همرزمی می داد.
شهید ماهینی فرمانده گروهان ما یکی از همین شهدا بود. شهید نکیسا و شهید هوشنگی، شهید انصاری و کم کم به تعداد شهدا افزوده می شد. نبردی سخت و طاقت فرسا ولی بچه ها مقاوم و استواربودند. کسی به فکر عقب نشینی نبود. آیه (فاستقم کما امرت) معنا می شد و رزمندگان با ذکر یا مهدی (عج) و یا زهرا(س) روحیه می گرفتند.
همه بر این باور بودند که اینجا تنگه چزابه نیست، تنگه احد است و نبرد بین اسلام و کفر و در کنار امیرمومنان علی (ع) شمشیر می زنند. صدام برای باز پس گیری بستان شخصا” عملیات نیروهایش را بر عهده داشت. مقاومت بچه ها روزها طول کشید. خاکریزها در شبانه روز چند بار بین ما و نیروهای عراقی دست به دست می شد. انگار مجروحین و شهدا و رزمندگان همه نمی خواستند عراقی ها جلو بیایند چون همه در کنار هم مقاومت می کردند. کسی منطقه را ترک نمی کرد.
یک روز عصر پس از روزها و شب ها نبرد، من و شهید حسن توپال و عبدالرسول عابدی و سید عبدالعلی حسینی منفرد با یکی از بچه های دیگه تو سنگر لحظه ای برای استراحت نشسته بودیم که حسن توپال با لوله کردن کاغذی آن را به صورت بلندگوی دستی جلو دهانش گرفت و به این مضمون اعلانیه ای خواند.
امت شهید پرور بادوله ( بادوله شهر محل سکونت شهید توپال از توابع شهر کاکی در استان بوشهر است) توجه فرمایید! فردا رأس ساعت هشت صبح جسد شهیدحسن توپال از جلو مسجد تشییع می گردد. جهت تشییع جنازه شهید حضور بهم رسانید.
یکی از بچه ها گفت: «حسن چی میگی این چه حرفیه». گفت: «دارم خبر شهادتم را اعلام می کنم». در همین لحظه فرمانده دسته ما گفت بچه ها بیایید برویم سنگر کمین؛ که ما هم بلند شدیم و از سنگر آمدیم بیرون. حسن جلوتر از همه بود، پشت سرش عابدی و بعد هم من بودم که ناگاه خمپاره ای جلو پای ما زمین خورد و موج انفجارش همه را به داخل سنگر پرتاب کرد. من ته سنگر پرت شدم. عبدالرسول عابدی کنار من و حسن درست در بغل عابدی، فرمانده دسته ما آرام گرفت و صدای شهادتین گفتن عابدی در آن دودهای انفجار خبر از شهادت شهید حسن توپال می داد و حسن لحظه ای بعد از اعلام شهادتش توسط خودش، به آسمان پر کشید.
منبع: فاش نیوز