خبر استان:محسن شریف داستان نویس بوشهری که با بیماری های ناشی از کهولت سن دست و پنجه نرم می کرد، بامداد جمعه دارفانی را وداع گفت.
به گزارش خبر استان،شریف، پنجم آذر ماه ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای چاهکوتاه به دنیا آمد. وی دوران تحصیل ابتدایی خود را در مدرسه سعادت گذراند. سپس به تهران رفت تا ادامه تحصیل دهد. وی پس از اتمام تحصیل به کار آزاد روی آورد.
فعالیت های اجتماعی محسن شریف، ابعاد مختلفی تاکنون داشته که شاید یکی از مهم ترین آنها ریاست”انجمن اهل قلم بوشهر” در فاصله سال های ۷۸ تا ۸۶ بود. در این دوران فعالیت های انجمن اهل قلم شکلی تازه به خود گرفت. برپایی همایش ها و برگزاری جوایز شعر و داستان از ابتکارات وی بود. در این میان می توان به همایش بزرگداشت استاد منوچهر آتشی در زمان حیات وی و همایش نقد و بررسی آثار محمدرضا صفدری داستانویس مطرح هم استانی اشاره کرد. جایزه قلم طلایی در رشته داستان نویسی و جایزه شعر فصل از دیگر فعالیت هایی بود که به همت محسن شریف برپا شد.
شایان ذکر است تلاش های بی وقفه شریف برای به خاک سپاری استاد منوچهر آتشی در زادگاه خود و برگزاری مراسم تشییع جنازه باشکوه و دفن آن زنده یاد در جوار سردار جنوب شیخ حسین چاهکوتاهی از اقداماتی بوده که جامعه ادبی و هنری بوشهر فراموش نخواهد کرد.
به هر حال محسن شریف که سال های جوانی و میان سالی را در فعالیت های سیاسی گذرانده بود با کوله باری از تجربه پا به میدان ادبیات گذاشت. آشنایی با رمان و سبک ها و گرایش های ادبی که محصول سالها مطالعه بوده در اولین اثری که از وی منتشر شد به خوبی حکایت از آن داشت که به دنبال زبانی تازه در داستان نویسی است.
“فصلهای تکراری” نشان داد تجربه سال ها خواندن، شریف را به این باور رسانده اگر می خواهد به تکرار حرف های گذشته در ادبیات نپردازد، باید دنبال زبانی تازه برآید، زبانی که پتانسیل انتقال تجربیات تمامی سال های عمر وی را داشته باشد.
وی در سال ۸۷ به عنوان چهره ماندگار بوشهر در آئین های نکوداشت ۱۸ اسفند روز بوشهر تجلیل شد.
برشی از رمان تازه منتشر شده “تب نوبه” محسن شریف را می خوانید:
شنبه در فروغ سبز سینمایی رو آمد، پشت گاو زرد، سر بند بوق ورچاکید و چراغ روشن، توی هوار خودگردانی و پرچم ایالت فرو غلتید، مثل مرغ پرشکسته. بعدتر هم کمی پیش از چموشی زمین هوای شنبه سنگین شد، ماسید میان حلق و گلو، مجری از درون، از ته دل میلرزید. تکیه داده بود به تمثال مبارک، پشت میز خطابه انگار که گیر لبخوانی باشد، با نگاه واکشانده سر در گم. بیشتر اما نگاهش سوک حلقه میانی بود، روح به حریم سجده، در کجاوی منبت. آنجا را دیده بود هاله تابناکی جلایش داده، چتر بلور دلگشا، مثل حباب نورانی و ترکش انداخته از جبین بر میدان.