مادر بوشهری که بدون آموزش نقاشی می‌کشد
مادر بوشهری که بدون آموزش نقاشی می‌کشد

خبر استان:«پیش از این که نقاش باشد، مادر است. مادر ۱۳ فرزند. ۷ پسر و ۶ دختر. مادرانه‌هایش را به تصویر کشیده اما حس مادریش سرنوشت فرزندان را به تصاویر خلق کرده بر دیوار ترجیح می‌دهد حتی اگر دیگر نتواند دوباره همانند آنها را به تصویر بکشد. همان تصاویر مادرانه‌ای که استاد می‌گوید حکایت زندگی سخت مادران سرزمین گرم جنوب است. کنیز دیگر موزه ندارد و نقاشی‌هایش پشت خروارها گچ و آهن مدفونند.»

به گزارش خبر استان، روزنامه ابتکار نوشت: «کنیز را اکثر کسانی که به بوشهر رفته‌اند به سبب نقاشی‌های کودکانه‌ اما زیبایش می‌شناسند. تصاویری از زنان چشم درشت نقاب بر صورت با چادرهای گل‌دار و کوزه‌ای بر دست، تصاویری از نخلستان‌های پر از خرمای جنوب و مردان ماهیگیر تور به دست. با این حال بیش از آن که کنیز را نقاشی‌های رنگارنگش مشهور کند، داستان زندگی‌اش است که هر شنونده‌ای را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

کنیز عباس‌پناه متولد ۱۳۳۶ است. تاریخی که کنیز آن را از خاطر برده و برای آن که سن و سال دقیقش را بگوید به سراغ شناسنامه‌اش می‌رود. کنیز امروز ۵۹ ساله است اما نقاشی‌هایش سن و سال زیادی ندارند. کنیز می‌گوید: «اول نقاشی نمی‌کشیدم. ماهی خشک می‌کردم، نان می‌پختم و سمبوسه درست می‌کردم، صدف جمع می‌کردم، دنبال هر کاری رفته بودم که شکم ۷ فرزندم را سیر کنم تا این که چشمم به خاک‌های هرمز افتاد. با خاک هرمز و چسب چوب روی کوزه نقاشی کشیدم. یکی از اهالی جزیره که در سازمان میراث فرهنگی کار می‌کرد کوزه مرا برداشت و به دکتر نادعلیان نشان داد. این اتفاق باعث شد که من با دکتر نادعلیان آشنا شوم. دو، سه ماه بعد دیدم که دکتر پشت شیشه با خاک‌های هرمز نقاشی می‌کشید. من به دکتر گفتم که حالا که به دیگران یاد می‌دهی به من هم یاد بده که چطور روی شیشه با خاک نقاشی بکشم. بعد از آن ما با دکتر نادعلیان شروع به کار کردیم و با کمک استاد داستان زندگی خودم را کشیدم.»

داستان زندگی کنیز داستان درازی است که باورش شاید برای بسیاری از ما سخت باشد البته نه برای مادران و گذشتگان او. داستانی از ازدواج‌ها، طلاق‌ها، مصیبت‌ها و داستانی از شکافی میان زیبایی طبیعت و بلایای زندگی. داستان زندگی کنیز را باید از سال‌های پیش از تولدش خواند؛ یعنی از زمانی که مادرش چشم به جهان گشود. مادر کنیز وقتی ۷ ساله بود ازدواج کرد. ۲۵ بار زایمان کرد تا پسری به دنیا بیاورد که از آنها فقط پنج نفر زنده‌ ماندند چهار دختر و یک پسر. کنیز یکی از آن دختران بود. تنها برادرش اما در ۶ ماهگی به دلیل تزریق یک آمپول اشتباه از ناحیه پاها فلج شد. کنیز اما سرنوشتی شبیه مادرش داشت. او می‌گوید: «هفت سالگی شوهرم دادند. شوهر اولم پیش از ازدواج ما زن داشت. بعد از این که با من ازدواج کرد، یک زن دیگر گرفت و ما سه نفر شدیم. بعدتر که بزرگ‌‌تر و فهمیده‌تر شدم از او طلاق گرفتم. ۱۴ ساله بودم که از شوهر اولم جدا شدم اما دوباره در ۱۶ سالگی ازدواج کردم. چند سال بعد از شوهر دومم هم جدا شدم اما به خاطر این که ۷ فرزند داشتم که باید به تنهایی خرجشان را می‌دادم مجبور شدم که دوباره ازدواج کنم. زن اگر سرپرستی داشته باشد بهتر است. شوهر سومم گر چه زن دیگری داشت اما به خاطر این که پذیرفت تا فرزندانم پیش خودم باشند با او ازدواج کردم. او آدم بدی نبود و بچه‌هایم را دوست داشت.»

کنیز امروز در کنار شوهر سومش زندگی می‌کند؛ شوهری که با وجود این که چند سالی از او کوچک‌تر است اما با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند و توان کار کردن ندارد. کنیز امروز ۱۳ فرزند از دو شوهرش دارد. ۶ فرزند، ۳ دختر و ۳ پسر از شوهر سومش؛ ۷ فرزند، ۴ پسر و ۳ دختر از شوهر دومش. فرزندانی که حالا بزرگ شده‌اند و به دنبال تشکیل زندگی هستند؛ زندگی‌ای که روی نقاشی‌های مادرشان بنا شده است.

موزه فدای فرزندانم

چند سالی می‌شود که کنیز در خانه‌اش به همت استاد نادعلیان موزه‌ای بنا کرده که بعدها با شناخته شدن آن برای توریست‌ها منبعی برای درآمدش شده است. البته ۴ یا ۵ ماهی می‌شود که کنیز به خانه جدیدش آمده و موزه‌اش پشت گچ‌ها و تیغه‌های آهنی پنهان است. کنیز می‌گوید: «نمی‌توانستم برای همیشه از خانه نگهداری کنم.»

او می‌گوید: «گر چه فرزندانم نقاشی‌هایم را دوست داشتند اما فرزندانم به خانه نیاز داشتند. مجبور شدم خانه را به آنها بدهم. با خودم گفتم نقاشی‌هایم را دوباره یک جای دیگر می‌کشم اما فرزندانم نمی‌توانند بی سرپناه باشند.»

حالا اما رضا محمدی، نوه ۲۳ ساله‌اش می‌گوید: «خانه جدید کنیز خانه‌ای است که از پدرش‌ به ارث مانده بوده و برادران و خواهرانش ‌خانه را تقسیم‌ کرده‌ و یک ربع از خانه را به او داده‌اند. این یک ربع از خانه برابر با یک اتاق است‌. که برای او هم حکم کارگاه را دارد و در آن شیشه پر می‌کند و هم با آن خرج زندگی‌اش را درمی‌آورد.»

او می‌گوید: «کنیز الان عکس موزه قبلی‌اش را بر روی پارچه کشیده و حالا قرار است عده‌ای از مردم کمک کنند و دوباره موزه قبلی‌اش را روی دیوار طراحی کنند.

او می‌گوید: توریست‌های تهرانی و خارجی با شناختی که از کنیز به واسطه سایت دکتر نادعلیان پیدا کرده بودند به موزه می‌آمدند. درآمدش خوب بود. ورودی هر نفر هزار تومان بود. تعطیلات آخر هفته و عیدها کاسبی خوبی داشت. ۱۳ روز عید ۵۰۰ نفر بازدید کننده داشت. اما اکنون اوضاع خراب است. این موزه جدید را کسی نمی‌شناسد اما همین که دوباره نقاشی‌هایش را روی پارچه کشیده باز هم خوب است. با موتور هوندا توریست‌ها را به موزه کنیز می‌آورم پولی به ما می‌دهند. یا شیشه‌های خاک را از ما می‌خرند.

هرمز یعنی شکاف میان رنگ و زندگی

احمد نادعلیان، هنرمند هنرهای محیطی و زمینی در گفت‌وگو با ابتکار از نحوه آشنایی‌اش با کنیز می‌گوید. او می‌گوید: سال ۸۵ برای یک جشنواره هنری با محوریت مجسمه‌های شنی به جزیره هرمز دعوت شدم. به جزیره رفتم و مجذوب رنگ‌های این جزیره شدم. سال بعد منجر شد که در یک یا دو سفر به جزیره بروم و در آنجا کار کنم. اولین جرقه ملاقاتم با کنیز این بود که من در طبیعت زندگی می‌کردم و یکی دو روز به داخل شهری کوچکی می‌آمدم تا غذا بخورم. یکی از دوستان، مادر کنیز را به من معرفی کرد تا برایم غذا درست کند. این موضوع و آشنا شدن با آن بافت اجتماعی و شکافی که بین زیبایی و طبیعت و کیفیت زیست وجود داشت، سبب شد که به کمیته امداد امام خمینی (ره) بروم و کلاس‌های نقاشی برای زنان ترتیب دهم. کنیز متوجه برگزاری این کلاس‌ها شده بود و با این که خودش جزو خانواده‌های کمیته امداد نبود ولی به آنجا مراجعه می‌کرد و خواست که این نقاشی را یاد بگیرد. من رفتم و در خانه کنیز کارگاهی را راه انداختیم و نقاشی شیشه‌ای که به او آموزش می‌دادم به کارهای مشترکی منجر شد. در خلال این کار هم متوجه زندگی عجیب کنیز شدم و هم متوجه استعدادهای او.

او می‌گوید: طرح‌ها را کودکانه می‌زد و من اصلاحاتی را روی آن انجام می‌دادم. ترکیب‌ قسمت‌های اولیه را خودم تعیین و اجرا کردم اما در مراحل دیگر قسمت‌هایی را خودش به تنهایی کار کرد و قسمت‌هایی را با دخترش صغری انجام می‌داد. استعداد خوبی داشت ولی در برخی از کارهایی که نقاشی روی بوم بود، همیشه کار را نیمه‌کاره به من می‌داد و به زبان بومی خودش می‌گفت که این را جور کن. یعنی درستش کن. این منجر به جمع آوری مجموعه‌ای شد که هنوز آنها را دارم ولی تا به حال به نمایش درنیامده است.

ذوق بود یا اتفاق!

نادعلیان درباره موزه کنیز و نقاشی‌های دیواری‌اش می‌گوید: در خانه‌ای که خود من نیز در طراحی نقاشی‌های دیواری آن دخالت کرده بودم شیوه کاری متفاوت داشت. حالا بچه‌های همسر آخرش به این خاطر که خانه نداشتند آن را به ۵ قسمت تقسیم کردند و بین دیوارها تیغه و گچ کشیدند و دیوارها پشت آنها پنهان شد. بعضی نقاشی‌ها در واکنش به یک اتفاق و برخی دیگر به صورت ذوقی بود. نمونه‌هایی بود که هم موضوع و هم اجرایش را به صورت کاملا مستقل اجرا کردند اما بخشی از نقاشی‌ها که حکایت مادر، پدر و ۲۵ فرزند بود در سطوح رنگی و بافت طراحی شده بود و به صورت تیمی انجام شد.

این هنرمند درباره ویژگی‌های نقاشی کنیز و سبک شخصی او می‌گوید: نقاشی‌هایی که خود‌ آموخته یا ذوقی است دارای حالت‌ها و رنگ‌های خاص است که می‌شود درباره این ویژگی‌ها زیاد صحبت کرد. او درباره موضوع نقاشی‌های کنیز می‌گوید: مدیریت این که داستان زندگی خود او می‌توانست موضوعی برای نقاشی باشد انتخاب من بود ولی قسمت‌هایی از این نقاشی‌ها را خود او ترسیم کرده بود. کنیز در حیاطشان قناری یا پرنده داشت که به سرقت رفته بودند و این موضوع خوبی برای نقاشی بر روی دیوار شده بود. یا زمانی که کنیز از من پول خواست و من به او گفتم که تا زمانی که نقاشی نکشی پولی در کار نیست، موضوعی برای نقاشی او شد تا به همراه دخترش روی دیوار بکشد. او من را در حالی که کیسه‌ای پول در دست داشتم و تابلو نقاشی را از دستان کنیز می‌گرفتم طراحی کرد.

او ادامه می‌دهد: متاسفانه در آن زمان سعی کرد که بسیاری از حالت‌های بدنی را شبیه من ترسیم کند در حالی که همیشه او را تشویق می‌کردم که شبیه خودش باشد. خوشبختانه خیلی از نقاشی‌های کنیز را دارم و با روشی که او کار می‌کرد بسیاری از قسمت‌های مبهم و خالی آن را با روش او روی بوم کار می‌کنم.

قابل تحسین است اما اصالت ندارد

نادعلیان در مورد موزه جدید کنیز می‌گوید: خانه‌ای که قرار است موزه جدید کنیز شود با برادران و خواهرانش مشترک است و بخشی که به خود او اختصاص پیدا کرده سی و چند متر بیشتر نخواهد بود. سی و چند متری که شامل مغازه نیز می‌شود که مغازه هم باید نصف شود و در آخر یک مکانی باریک و دراز برای او می‌ماند. کاری که خود کنیز کرده این است که نقاشی‌هایی روی بوم و تکه‌های پارچه‌ نقاشی کرده اما چون من رمق سامان دهی و اجرای دوباره آن را ندارم ارزیابی‌ام این است که در حالی که تلاشش جالب و قابل تحسین است اما اصالت و اعتبار کارهای قبلی را ندارد. هنوز هم با او در تماسم. کنیز هنوز هم برای فروش و هم برای موزه‌اش نقاشی می‌کشد.

دردم رنگ نیست پولش را با نقاشی‌هایم درمی‌آورم

حالا اما قرار است کنیز دوباره در خانه جدیدش موزه‌ای ترتیب دهد. موزه‌ای که دوباره عصای دستش باشد. کنیز می‌گوید: نشستم پای نقاشی‌هایم. اگر نقاشی نکشم دیوانه می‌شوم. همه نقاشی‌هایم را روی پارچه کشیده‌ام. چون اگر بخواهم از اینجا به جای دیگر بروم بتوانم جابه‌جایش کنم.

او می‌گوید: پارچه و رنگ و قلم مو را می‌توانم از فروش نقاشی‌هایم بخرم. مشکل من بلوک و سیمان است تا یک حمام و دستشویی مجزا بسازم. تا این خانه یک مکان مستقل هم برای زندگی‌ من و هم برای مهمانانم باشد.»

Visited 3 times, 1 visit(s) today