خبر استان:از همین روی به کمک مظفرالدین شاه قاجار و تجار شهر، مدرسه «سعادت» بنا میشود. شکل این مدرسه برگرفته از معماری سنتی بوشهر بود
خبر استان:مدرسهای که در سال ۱۳۱۷ ه.ق، در بدترین شرایط اجتماعی و حکومتی و در دورافتادهترین شهر ایران، ساخته شد، در دوران گذار به مدرنیته میتواند لحظه به لحظه مبدا تاریخی خاص بشود. احمدخان دریابیگی حکمران بوشهر که علاقهمند بود به تعلیم و تربیت مدرن و اروپایی آن زمان، این زمینه را مهیا میسازد تا با تقلید از شیوه آموزشی که در مدارس رشدیه تهران و دیگران مدارس نوین آن روزگار مرسوم بود به تربیت جوانان بوشهری بپردازد.
از همین روی به کمک مظفرالدین شاه قاجار و تجار شهر، مدرسه «سعادت» بنا میشود. شکل این مدرسه برگرفته از معماری سنتی بوشهر بود با شش کلاس بزرگ و چهار ایوان بادگیر و از همه مهمتر وجود یک سالن تئاتر اروپایی که تمام امکانات یک تئاتر استاندارد، در مقیاسی کوچکتر را دارا بود. از این مدرسه افرادی همچون صادق چوبک، اسماعیل رائین (نویسنده تاریخ فراماسونری ایران)، عبدالحسین شریفیان (مترجم)، مهدی سمسار (مترجم و سردبیر روزنامه کیهان)، محمدحسین رکن زاده آدمیت (مولف دلیران تنگستان)، اسماعیل نوری زاده (مولف کتاب نهضت جنوب)، منوچهر آتشی و علی باباچاهی فارغ التحصیل شدند.
اما من که در اواخر دهه چهل در این مدرسه تحصیل میکردم و پیش از من پدرم از این دبیرستان فارغالتحصیل شده بود، هر دو با دو خاطره به یادماندنی که تقریبا شباهتهایی به یکدیگر داشت، با دو نویسنده ملاقات کردیم؛ پدرم با نویسندهای که تازه نوبل ادبیات گرفته بود و من با نویسنده همشهری که از طریق کتابهاش داستاننویسی را یاد گرفتم.
خاطره پدر
این که «رابیندرنات تاگور»، شاعر و نمایشنامه نویس هندی پس از دریافت جایزه نوبل به ایران بیاید، آن هم از طریق راه های دریایی و با کشتی بخار کمپانی هند شرقی و در اسکله «دَستَک» بوشهر پیاده شود و مقامات انگلیسی و رجال شهر به استقبالش بروند و او را مستقیما به مقر فرماندهی «کمپانی هند شرقی» ببرند و بعد از آن علاقه خود را به بازدید از مدرسه تاریخی سعادت اعلام بکند، همه را متحیر میسازد؛ مخصوصا پدرم که نوجوانی علاقهمند به شعر و تاریخ بود.
پدر از راه مجله ایران باستان که مشترک بود و در خارج چاپ میشد، تاگور را به خوبی میشناخت. میگوید وقتی می بیند که با چندین قایق او را از کشتی بخار به سمت اسکله میآوردند، آدمی بلندقد در لباس سنتی هندی که موهای سفید و ریش بلندش به یک اندازه بود، در مقابلشان ظاهر میشود و پا روی اسکله چوبی میگذارد و میبینند که نعلین به پا دارد. پوست تیره و چشمان درخشانش او را از دیگران متمایز میکرد.
میگوید ردای سفید و بلندی پوشیده بود با چیزهایی که به گردن آویخته بود و پیامبرگونه به دیگران لبخند میزد. هیچ کس باورش نمیشد که او تاگور است تا وقتی که سرکنسول و مقامات نظامی به او ادای احترام کردند؛ به شاعری که در چمدانش هیچ چیز گرانبها به همراه نداشت جز دفتر شعرهاش که یک نوع فقر او را زیبا و ثروتمند نشان میداد.
میگفت ما فقط دیدیم که او مانند یک روح سفیدپوش در میان مقامات نظامی و اداری کنسولگری انگلیس و رجال شهری محاصره میشود. تاگور را توی کالسکه مخصوص کنسولگری مینشانند و به سمت «هفت بَنگِله» آپارتمانهایی که مخصوص خانواده های انگلیسی بود، میبرند. پدر میگفت تا مسافتی دنبال کالسکهاش میدویدیم تا این که سوار نظامی که اسکورت میکرد، همه علاقهمندان را عقب نشاند.
قرار بود تاگور از طریق جادههای پرخطر بین بوشهر و شیراز و از میان درههای هراسناک عبور کند و سپس به پایتخت برود چون در آن جا ملک الشعرای بهار و عدهای از ادیبان منتظرش بودند. فردای آن روز همه چیز مهیا میشود تا رابیندرنات تاگور در سالن تئاتر مدرسه سعادت درباره ادبیات هند و ایران سخن بگوید.
پدر سعی میکند جایی بنشیند که تاگور را بهتر ببیند و او به انگلیسی درباره همجواری ادبیات هند و ایران سخنی می گوید و گاه به شعرای ایران مانند سعدی، حافظ، خیام و مولوی اشاراتی میکند که نشان از تبحر و اشراف تاگور به ادبیات ایران دارد. دیدار تاگور از مدرسه سعادت بوشهر، در آن زمان، یکی از بحت برانگیزترین ماجرایی بود که در خاطره این مدرسه کهن همچنان باقی است.
خاطره پسر
دهه چهل را میتوان یکی از دورانهای طلایی ادبیات ایران خواند؛ دههای که در آن ترجمههای جدی از ادبیات غرب و اروپا شروع شد و ما توانستیم فاکنر، اشتاین بک و همینگوی را از راه ترجمههای درخشان شناسایی کنیم. از سویی نسل اول نویسندگان نوگرا و ساختارشکن مانند هدایت، چوبک، جمال زاده و بزرگ علوی مطرح بودند و آثاری شاخص از آن ها به چاپ میرسید که گاهی زیرزمینی بود (بزرگ علوی) و گاهی هم بسیار عادی.
با این که هدایت از دست رفته بود اما جمالزاده، علوی و چوبک در قید حیات بودند و همیشه این شانس وجود داشت تا علاقهمندان به ادبیات از راز زندگی هدایت، از طریق دوستانش باخبر شوند. چوبک به هدایت بسیار نزدیک بود و همین نزدیکی باعث میشد او در قلمرو ادبیات اروپایی و غربی، چیزهایی را در کنار هدایت بیاموزد.
چوبک که کمتر با ژورنالیستها دمخور بود، درِ خانهاش را به روی روزنامهنگارها باز نمی کرد و همان بار آخری که نصرت رحمانی را با واسطههای فراوانی به خانهاش میپذیرد برای گفت و گو پیرامون هدایت و ادبیات معاصر، از کرده خود پشیمان میشود، زیرا پس از چاپ گفت و گو، چوبک درمییابد که نصرت رحمانی نقل قول هایی از طرف او عنوان کرده است که تمامی آن کذب محض بود. و این جریان تا مدتها فضای مطبوعاتی دهه چهل را تحت تاثیر خود قرار داده بود.
اما وقتی شنیدم او برای سخنرانی غیرمنتظرهای به همان سالنی میآید که هشتاد سال پیش تاگور در آن سخنرانی کرده بود، ذوق زده شدم چرا که من هم داشتم در خاطره پدر شریک میشدم تا این بار از کسی نام ببرم که با اسکورت مفصل در یک شورولت مشکی متعلق به شرکت نفت پیدایش میشود. حالا نوجوانی مثل من که تمامی کتابهایش را خوانده و همیشه دستیابی به او مانند معجزهای قلمداد میشد، او را آراسته با چهرهای بسیار بشاش و خندهرو در مقابل خودم میبیند. جایی را برای نشستن انتخاب میکنم تا بتوانم آن چشمهای تیزبینی را که از پشت عینک به دقت به آدمهای توی سالن نگاه میکرد ببینم.
صادق چوبک هم دوران طفولیتش را در این مدرسه گذرانده بود و حالا به عنوان نویسندهای تاثیرگذار میخواهد درباره هدایت و ادبیات معاصر سخن بگوید. وقتی میگوید هرگاه رمانی به زبان اصلی به دست هدایت میرسید اول میداد تا او بخواند احساس خوبی به من دست میدهد. او ناگفتههایی از هدایت را نقل میکند که ما در آن لحظه برای اولین بار داشتیم میشنیدیم: هدایت چقدر زندگی را دوست داشت و بر تبلیغات سوء که از جانب حکومت وقت علیه او عنوان شده بود خط بطلان میکشید.
وقتی چوبک پس از سخنرانی به شهر رفت تا رد شیرمحمد تنگسیر را در کوچهها و خانهها دنبال کند ما به دنبال شورولت سیاه رنگ میدویدیم و او در هر مکان به صحنههایی که خلق کرده بود خیره میشد تا توصیفاتش را به یاد آورد. همه اینها را مدیون مدرسه بودیم که مجالهای بزرگی برای ما فراهم کرد.
مجله کرگدن-احمد آرام